عشق لیلی

همیشه راهی تازه خواهم یافت برای گفتن اینکه چقدر دوستت دارم....ولی حالا...

 

از سال سوم راهنمایی بدبختی های من شروع شد....عاشق پسری شده بودم که فقط ازش بی محلی می دیدم...برای دیدنش هرجا که اون بود میرفتم....
ولی الان که به اون روزا فک می کنم میبینم که اون روزا بهترین روزای زندگیم بودن ...هرچند مال من نبود ولی حس دوس داشتنش آرومم می کرد...خیلیییییییی آروم....وقتی دلتنگ میشدم باهاش تو خیالم ساعت ها درد دل می کردم....با تصور چهرش به خواب میرفتم...
هر وقت قرار بود ببینمش کلی تمرین می کردم که اگه دیدمش چی بگم؟؟؟چیکار کنم که یکم بیشتر باهاش حرف بزنم وکنار خودم حسش کنم.
همون سال خواهر بزرگش ازدواج کرد...اون خوشکلترین وقدبلندترین پسر اون عروسی بود ومنم که مث همیشه...به خوشتیپی و شیک پوشی و خانمی معروف بودم...آخه من تک فرزندم واسه همین همیشه خیلی مواظب رفتارا وکارام بودم طوری که همیشه
همه تحسینم میکردن و می کنن...
اون عروسی عالی بود...شبش خونه خاله نجیبه موندیم.وسایل عروس رو کادوپیچ کردیم.همه مردا رفتن خونه مادربزرگ،تو دلم آشوب بود،دلم می خواست بگم:محمد تو نرو،پیش من بمون ولی این غرور لعنتی نمی ذاشت...نمی ذاشت بگم،نمی ذاشت نگاش کنم...رفته بودم حیاط وقتی برگشتم دیدم محمد،محمد من،عشق من نرفته بود اونجا تو سالن بود...اولش خیلی خوشحال شدم ولی...
بادیدن صحنه روبروم سرجام میخکوب شدم،محمد با یکی از دخترعموهاش نشسته بود دستشم به گردنش انداخته بود...
من مثل اسمم نار،داشتم از عشقش می سوختم وحالا اون...اعصابم بهم ریخت رفتم یه گوشه نشستم،نشستم ونگاش کردم..اونا خوش بودن ومن ....
نمی دونم چن ساعت اونجوری سپری شد که یه هویکی اومد وکنار من نشست.محمد بود...نمی دونستم چیکار کنم...واسه اولین بار بود که اینقد به من نزدیک بود...واسه اولین بار بود که رنگ چشاشودیدم.چشمایی که فک می کردم سیاهن،دیدم عسلی هستن،با
مژه هایی بلند وسیاه،اونقدسیا که ازدور فقط سیاهی مژه هاش معلوم بودن...
حالا کنار من بود وهمین همه ناراحتی ها رو از یادم برد..یادم رفت چن دقیقه قبل چی دیده بودم...خوشحال بودم،خیلی خوشحال،
واون شب برام شد خاطره...شبی که رنگ چشای عشقمودیدم...وخوشحال تر ازهمیشه وبایه دنیا شوق اون شب رو خوابیدم...
.......
 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 2 آذر 1390برچسب:,ساعت 20:34 توسط نار| |


Power By: LoxBlog.Com