عشق لیلی

همیشه راهی تازه خواهم یافت برای گفتن اینکه چقدر دوستت دارم....ولی حالا...

 

در خود نگاه میکنم که ببینم خطاکجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعداز کمی تامل وقدری سکوت
پی میبرم
آنجا که خال از خداست
خطاست.....
نوشته شده در سه شنبه 20 دی 1398برچسب:,ساعت 16:4 توسط نار| |

کاش همه چیز با یک بوسه تمام می شد

کاش بوسه های بی بهانه وغافلگیرا نه هم داشتیم

آنها که تا مدتها طعم نابش

از بند بند وجودت نمی رود...

آنها که غریبه ترین ها را آشنای قدیمی می کردند

آنهایی که هعیچ سرزنشی پشتش نداشت...

نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:42 توسط نار| |

 

فقیر به دنبال شادی ثزوتمنداست و پولدار به دنبال آرامش فقیر است.

کودک به دنبال آزادی بزرگتروبزرگتر به دنبال سادگی کودک است.

پیر به دنبال قدرت جوان وجوان در پی تجربه سالمند است.

آنان که رفته اند در آرزوی بازگشت وآنان که مانده اند در دل رویای  رفتن دارند...

خدایا! کدامین پل در کجای دنیا شکسته است که هیچکس به مقصد خود نمی رسد؟؟؟؟

نوشته شده در دو شنبه 15 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:16 توسط نار| |

زیبا ترین جمله پدر ژپتو به پینوکیو:

چوبی بمان دنیای آدم ها سنگیست...

نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 16:28 توسط نار| |

 

سلام عزیزام خوبید؟؟؟؟؟؟
امیدوارم همیشه خوب باشید.
 
بله عروسی خواهر محمد تموم شد وما باید برمی گشتیم شهرستان...
ومن عجب دل تمگی داشتم....عجب حال غریبی داشتم...
امامجبور شدم برم واز خونه شون دل بکنم....
امتحانای ترم تموم شدو به عید نزدیک می شدیم...وچه عیدی بود اون سال.
رفتیم خونه مادربزرگ مث همه سالهای قبل...ومن خیلی خوشحال بودم...چون عید تنها زمانی بود که همش محمدم...عشقم...نفسم...رو همه جا میدیدم....
نفسم به نفسش بند بود....خودمو فقط واسه اون می دیدم...خودمو فقط با اون می دیدم...هرکی نگام می کردمی خواستم خفش کنم...چون فک می کردم به عشق پاکم داره خیانت میشه...می گفتم من فقط واسه محمدم نه کسی دیگه...
وچقد اشتبا بود فکروخیالم...
نوشته شده در چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:,ساعت 16:27 توسط نار| |

 

این که باید
فراموشت می کردم
را هم فراموش کرده ام!!!
تو تکراری ترین حضور روزگار منی
ومن عجیب!
به آغوش تو
از آن سوی فاصله ها

خو گرفته ام...

نوشته شده در جمعه 23 دی 1390برچسب:,ساعت 17:46 توسط نار| |

 

گاهی نیاز است دکتر به جای یک مشت قرص
برایت یه دل سیر
بغل وبوسه
تجویزکند
نوشته شده در جمعه 23 دی 1390برچسب:,ساعت 17:45 توسط نار| |

 

حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن:یکی بود یکی نبود.
یکی بود یکی نبود،این داستان زندگی ماست،همیشه همین بوده،یکی بود یکی نبود.
در اذهخان شرقیمان نمی گنجد باهم بودن،باهم ساختن،برای بودن یکی باید دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود،که یکی بود،دیگری هم بود،همه باهم بودند وما اسیر این قصه کهن،برای بودن یکی،یکی دیگر را نیست می کنیم.
از دارایی،از آبرو،از هستی....
انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست.
هیچ کس نمی داند ،جزما.وآنکس که نمی داند ونمی فهمد،ارزشی ندارد، حتی برای زیستن.
واین هنریست که آن را خوب آموخته ایم،
هنر نبودن دیگری!!!!
نوشته شده در جمعه 23 دی 1390برچسب:,ساعت 17:40 توسط نار| |

 

می دانم گناه است
امامن عاشق این گناهمگناله هم آغوشی با تو...
خدا یا بیخیال!!!
ما می خواهیم به هم به جهنم تو بیایم...
...که قسم به خودت
باعشق
جهنم توهم بهشت می شود برای ما
نوشته شده در سه شنبه 20 دی 1390برچسب:,ساعت 16:11 توسط نار| |

 

یک نامه...
سلام.
حال همه ی ما خوب است.ملالی نیست جزگم شدن گاه به گاه خیالی دور،که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند.
با این همه اگر عمری باقی بود،طوری از کنار زندگی می گذرم،که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد ،ونه این دل ناماندگار بی درمان!
تا یادم نرفته است بنویسم،حوالی خوابهای ما سال پربارانی بود.
می دانم همیشه حیاط آنجاپر از هوای تازه ی باز نیامدن است.اما تو لااقل،حتی هروحله،گاهی هرازگاهی،ببین انعکاس تبسم رویا،شبیه شمایل شقایق نیست!
راستی خبرت بدهم،خواب دیده ام خوانه ای خریده ام بی پرده،بی پنجره،بی در،بی دیوار...!
بی پرده بگویمت،فردا را به فال نیک گرفته ام.
دارد همین حالا یک موج کبوترسپید،از فراز کوچه ما می گذرد.
باد بوی نامه های کسان من یم دهد.
یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟
نا مه ام باید کوتاه باشد،ساده باشد،بی حرفی از ابهام وآینه.
ازتو برایت می نویسم.
حال همه ی ما خوب است.
اما تو باورمکن!!!
نوشته شده در سه شنبه 20 دی 1390برچسب:,ساعت 16:9 توسط نار| |


Power By: LoxBlog.Com